جدول جو
جدول جو

معنی بانگ برکشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بانگ برکشیدن
(مُ کَ ظَ)
فریاد زدن. بانگ بلند کردن. فریاد کردن:
من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ
اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا.
خاقانی، ملکه. شاهزن. بانوی عظیم. مخفف شهربانو بمعنی ملکه. (حاشیۀ برهان قاطع، چ معین) :
چو خواهی که بانوی ایران شوی
بگیتی پسند دلیران شوی.
فردوسی.
بدو گفت هرکس که بانو توی
به ایران وچین بانوی نو توی.
فردوسی.
ترابانوی شهر ایران کنم
به زور و به دل کار شیران کنم.
فردوسی.
جز بانو و شاه کوه و دریا
کس در یک دودمان ندیده ست.
خاقانی.
شکر کز بانو و فرزند اخستان
چهرۀ ملکت مطرا دیده ام.
خاقانی.
ور جز بقای بانو و شاهست کام او
پس داستان سگ صفتان داستان اوست.
خاقانی.
دل آشوب جهان بانوی ایران
تمنای شهان خاتون دوران.
نظامی.
چو بانوی قصر این ملامت بکرد
برآمد خروش از دل نیکمرد.
سعدی (بوستان).
- بانوان بانو، خاتون خاتونان. لقب ملکه های اشکانی یعنی زن شاه بود. (یادداشت مؤلف).
- بانوی بانوان، بانوی بانویان، خاتون خاتونان. (انجمن آرای ناصری). خانم خانمها. ملکه. شهربانو. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
بر مادر آمد فرود جوان
چنین گفت کای بانوی بانوان.
فردوسی.
بدوگفت کای بانوی بانوان
مبادی ز اندوه هرگز نوان.
فردوسی.
وزان پس گو پیلتن پهلوان
چنین گفت ای بانوی بانوان.
فردوسی.
شوم نزد آن بانوی بانوان
بسازیم تدبیر ما هردوان.
فردوسی.
گفت برخیز تارویم چو دود
بانوی بانوان چنین فرمود.
نظامی.
- بانوی بهشتی رخت، معشوق سبزپوش. (آنندراج).
- بانوی تاجدار، ملکه. شاهزن:
بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد.
خاقانی.
- بانوی چینی، ظاهراً مقصود عروسک چینی است:
نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی.
نظامی.
- بانوی حصاری، بکنایه، زنی که در حصار باشد و برنیاید. گاه مقصود زنان و بانوان زیبایی است که از حصار (شهری از ماوراءالنهر) می آوردند.
- ، بانوی حرم، بانویی که در چهاردیواری حرم محبوس و محصور باشد:
گنج او چون در استواری شد
نام او بانوی حصاری شد.
نظامی.
- بانوی خانه، همسر. کدبانو:
مرد مسافر حدیث خانه که گوید
زان غرضش زن بود که بانوی خانه است.
خاقانی.
بانوی خانه پیش بنشستی
جلوه برداشتی ز هر دستی.
نظامی.
- بانوی ختن، ملکۀ چین. ملکه مشرق:
میوه چو بانوی ختن در پس حجله های زر
زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری.
خاقانی.
- ، کنایه از آفتاب است. (فرهنگ نظام).
- بانوی سقلاب، شاید ملکۀ سقلاب باشد که نام کشوری است:
او در آن در چو بانوی سقلاب
هیچ در بانوان ندیده بخواب.
نظامی.
- بانوی کشور، ملکه:
که دختری که ازینسان برادران دارد
عروس دهرش خوانند و بانوی کشور.
خاقانی.
گنج نوروز هرچه گوهر داشت
پیش بانوی کشور افشانده ست.
خاقانی.
- بانوی کوه، صدا. صدایی که از آواز درکوه پیچد و برگردد. در افسانه های قدیم این صدا را نسبت به بانویی می دادند که در کوه پنهان شده است و تمام کوه ها بانو داشته است. (از یادداشت مؤلف) :
هرچه کهن تر بترند این گروه
هیچ نه جز بانگ چو بانوی کوه.
نظامی.
- بانوی مداین، کنایه از شیرین است. (فرهنگ ضیاء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
بانوی مداین آنکه خسرو ساخت
قصریش که سود بر فلک پهلو
این چار به چار عنصر اینک پست
بنا و بنا و بانی و بانو.
صاحب انجمن آرا (از آنندراج).
- بانوی مشرق، کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان قاطع) (آنندراج). آفتاب، چه گفته اند:
چشمۀروز بود ماده و مه باشد نر. (انجمن آرای ناصری). آفتاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
در سایۀ تو بانوی مشرق گرفته جای
دریاست در جزیره و سیمرغ در حصار.
خاقانی.
- ابن بانو، نام امیری در بحرین که در سنۀ 290 ه.ق. با سعید الجنابی جنگید. رجوع به تجارب الامم ج 2 ص 36 شود.
- بانوی مصر، زلیخا. ملکۀ مصر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). زلیخا عاشق یوسف. (فرهنگ نظام) :
بتی داشت بانوی مصر از رخام
برو معتکف بامدادان و شام.
سعدی (بوستان).
- جهان بانو، ملکه. بانوی بانوان. بانوی جهان:
جهان بانوش خواند پیوسته شاه.
نظامی.
- ، از اعلام زنان است.
- خلف بانو، خلف پسر بانو. و از خلف مقصود امیر خلف بن احمد امیر صفاری سیستانی است که در مقام انتساب به جدۀ خود بانو بدین لقب شهرت یافته است. و رجوع به همین کلمه و بانو (اسم خاص) شود.
- زربانو، نام دختر رستم از خالۀ شاه کیقباد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 25 شود.
- ، از اعلام زنان است.
- شاه بانو، شهبانو. ملکه.
- شهربانو، خداوند شهر. (فرهنگ رشیدی).
- ، بانوی شهر. بانوی کشور. ملکه.
- ، نام دختر یزدگرد سوم پادشاه ساسانی که پس از اسارت به ازدواج حضرت حسین بن علی (ع) درآمد. رجوع به همین کلمه در جای خودشود.
- کدبانو، بزرگ خانه. (انجمن آرا ناصری). خانم خانه. زن خداوند خانه. (فرهنگ رشیدی). خانم و رئیسۀ خانه، چه کد بمعنی خانه است. (فرهنگ نظام) :
نشنیدستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا و کدبانو.
ناصرخسرو.
و رجوع به کدبانو شود.
- کیهان بانو، بانوی جهان. (فرهنگ رشیدی). ملکه. جهان بانو.
- گشسب بانو، نام دختر رستم زال برحسب روایات ایرانی که به صورت بانوگشسب نیز آمده است: و خانه دستان و رستم همچنانک اول بود باز فرمود کردن، و زال را به خانه بازفرستاد با دخترانش (دختران رستم ظاهراً) زربانو و گشسب بانو. (مجمل التواریخ و القصص ص 54). و رجوع به گشسب بانو در جای خود شود.
- ماه بانو. از اعلام زنانست.
- مهین بانو، ملکه. بانوی بانوان.
- ، زنی که ندیم شیرین بود:
مهین بانو جوابش داد کای ماه
بجای مرکبی صد ملک درخواه.
نظامی.
مهین بانو چو آمد پیش شیرین
نصیحت کرد از گفتار پیشین.
امیرخسرو (از شعوری).
- نرگس بانوی شهلا، چشم خاتون سیاه. چشم زیبا. (ناظم الاطباء). اما این ترکیب نااستوار می نماید.
، عروس. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، سامانی گوید: بانو بمعنی خداوند باشد. (فرهنگ رشیدی)، ظرف گلاب و شراب. (انجمن آرای ناصری). صراحی. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
عبارت از آن است که حیوان از شدت تشنگی یا گرمی زبان خود را از دهان بیرون می آورد. (خلاصۀ بهارعجم)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
شعله کشیدن. زبانه کشیدن. اشتعال:
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که او تا کی آیدز آتش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ کَ دَ)
تنگ اسب را محکم بستن. آمادۀ سواری و کار ساختن اسب را. زین را بر اسب استوار کردن. آمادۀ حرکت و کارزار شدن:
همه اسب را تنگها برکشید
همه گرد بر گرد لشکر کشید.
فردوسی.
سواران سبک برکشیدند تنگ
گرفتند شمشیر هندی به چنگ.
فردوسی.
مهرگانت خجسته باد و دلت
برکشیده بر اسب شادی تنگ.
فرخی.
چون گرفتی فراز و پست و نشیب
برکش اکنون بر اسب رفتن تنگ.
ناصرخسرو.
هین منشین بیهده مسعودسعد
برکش بر اسب قضا تنگ تنگ.
مسعودسعد.
رجوع به تنگ کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بانگ بر کشیدن
تصویر بانگ بر کشیدن
فریاد زدن
فرهنگ لغت هوشیار